سفارش تبلیغ
صبا ویژن

از مجموعه ی ما هیچ، ما نگاه

صبح

شوری ابعاد عید

ذائقه را سایه کرد.

عکس من افتاد در مساحت تقویم:

در خم آن کودکانه های مورب،

روی سرازیری فراغت یک عید

داد زدم:

« به، چه هوایی! »

در ریه هایم وضوح بال تمام پرنده های جهان بود.

آن روز

آب، چه تر بود!

باد به شکل لجاجت متواری بود.

من همه ء مشق های هندسی ام را

 روی زمین چیده بودم.

آن روز

چند مثلث در آب

غرق شدند.

من

گیج شدم.

جست زدم روی کوه نقشه ء جغرافی:

« آی، هلیکوپتر نجات! »

حیف:

طرح دهان در عبور باد بهم ریخت.

ای وزش شور، ای شدیدترین شکل!

سایه ء لیوان آب را

تا عطش این صداقت متلاشی

راهنمایی کن.